{{خاطرات جهنمی پارت 6}}
خب خب فالور هام اگر پیجم رو دنبال کرده باشین میدونید که امروز تولدم بود و خب بزارید بگم در کل چه اتفاقاتی افتاد :
من رابطم دوباره با یاسمین عالی شده که خب خیلی خوبه ولی ا.ا نمیتونم اسم ببرم انقدر عوضیه که رفته بود به یاسمین گفته بود اگر دوستیت رو با نرگس {من} ادامه بدی من تورو توی کلاس تکواندو نمیشناسم {نکته بچه ها یاسمین و ا.ا باهم خارج از مدرسه کلاس تکواندو میرن } یاسمین هم گفته باشه و وقتی ا.ا گفته صبر کن و بازوش رو گرفته بازوش رو ول میکنه و میاد پیش خودم {الحق که دوست گل خودمه} به مانیا هم گفته ولی خب به چپش گرفته امروز اشکم رو حسابی صبح در اورد مانیا منو همراهی کرد و دل داریم داد وقتی برگشتم همه بچه ها برام دست زدند و گفتند تولدت مبارک و قر دادن سر کلاس دینی😂 ا.ا اومد بغلم کرد و گفت ببخشید که ناراحتت کردم منه بدبخت هم از اونجایی که دل مهربونی دارم گفتم از تو ناراحت نیستم و بخشیدمش....... خلاصه که امروز ادینا کلی دنبالم اومد چون انیمه اتک تایتان رو براش اسپویل کردم میخواست منو بکشه 🤣 وقتی برگشتم خونه ویسگونم رو چک کردم دو تا پسر بهم پیشنهاد رل دادن ولی من رد کردم ..... بعد یه خورده با دوستام چت کردم و رفتم اماده شدم و رفتیم کافه نان سحر یک ساعت و ربع منتظر موندیم چون خونشون خیلی دوره ولی وقتی اودن همو بغل کردیم و کلی خندیدم و خوش گذروندیم جاتون خالی خیلیییییییییییییی خوش گذشت ولی تکالیف چوب کار مونده{معلم ریاضیمون } و واقعا حوضله انجام دادنشون رو ندارم ......... مهم نی فردا ضبح رفتم مینویسم ولی مهم اینه که امروز نسبت به روز های دیگه روز خوبی بود .....
من رابطم دوباره با یاسمین عالی شده که خب خیلی خوبه ولی ا.ا نمیتونم اسم ببرم انقدر عوضیه که رفته بود به یاسمین گفته بود اگر دوستیت رو با نرگس {من} ادامه بدی من تورو توی کلاس تکواندو نمیشناسم {نکته بچه ها یاسمین و ا.ا باهم خارج از مدرسه کلاس تکواندو میرن } یاسمین هم گفته باشه و وقتی ا.ا گفته صبر کن و بازوش رو گرفته بازوش رو ول میکنه و میاد پیش خودم {الحق که دوست گل خودمه} به مانیا هم گفته ولی خب به چپش گرفته امروز اشکم رو حسابی صبح در اورد مانیا منو همراهی کرد و دل داریم داد وقتی برگشتم همه بچه ها برام دست زدند و گفتند تولدت مبارک و قر دادن سر کلاس دینی😂 ا.ا اومد بغلم کرد و گفت ببخشید که ناراحتت کردم منه بدبخت هم از اونجایی که دل مهربونی دارم گفتم از تو ناراحت نیستم و بخشیدمش....... خلاصه که امروز ادینا کلی دنبالم اومد چون انیمه اتک تایتان رو براش اسپویل کردم میخواست منو بکشه 🤣 وقتی برگشتم خونه ویسگونم رو چک کردم دو تا پسر بهم پیشنهاد رل دادن ولی من رد کردم ..... بعد یه خورده با دوستام چت کردم و رفتم اماده شدم و رفتیم کافه نان سحر یک ساعت و ربع منتظر موندیم چون خونشون خیلی دوره ولی وقتی اودن همو بغل کردیم و کلی خندیدم و خوش گذروندیم جاتون خالی خیلیییییییییییییی خوش گذشت ولی تکالیف چوب کار مونده{معلم ریاضیمون } و واقعا حوضله انجام دادنشون رو ندارم ......... مهم نی فردا ضبح رفتم مینویسم ولی مهم اینه که امروز نسبت به روز های دیگه روز خوبی بود .....
۵.۲k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.